عآشقتم فروغ...

6 PM

 

در دیدگان آینه ها گوئی

حرکات و رنگها و تصاویر


وارونه منعکس میگشت


و بر فراز سر دلقکان پست


و چهرهء وقیح
فواحش


یک هالهء مقدس نورانی


مانند چتر مشتعلی میسوخت

مرداب های الکل


با آن بخارهای گس مسموم


دآنلود دکلمه "آیه هابی زمینی" با صدای فروغ                       انبوه بی تحرک روشنفکران را


»»» کلیک کنید «««                                                 به ژرفای خویش کشیدند

و موشهای موذی


اوراق زرنگار کتب را


در گنجه های کهنه جویدند


خورشید مرده بود


خورشید مرده بود ، و فردا


در ذهن کودکان

مفهوم گنگ گمشده ای داشت

 


19 / 11 / 1391برچسب:دانلود,دکلمه,فروغ,فرخزاد,آیه های,زمینی,,به قَلمـِ: »смa«

عآشقتم فروغ...

6 PM


19 / 11 / 1391برچسب:فروغ,فرخزاد,آهوها,آهوهای دشتها,,به قَلمـِ: »смa«

عآشقتم فروغ...

8 PM

گوشوآری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلآس سُرخ همزآد

و به انگشتانم

برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرآنی که به من عاشق بودند،هَنوز

با آن موهآی درهم و گردنهآی باریک و پآهای لاغر

به تبسم های مَعصوم دخترکی میاندیشند

که یک شب او را

باد با خود بُرد


1 / 11 / 1391برچسب:فروغ,فرخزاد,گوشواری,به,دو,گوشم,می آویزم,,به قَلمـِ: »смa«

دِلـ ـ ـ ـمـ گرفته اَستــــــــــ...

5 PM

دِلـَم گرفتـ ـه اَستــــــــــ

دِلـَم گرفتـ ـه اَستــــــــــ

به ایوان میرَوم و انگشتانم رآ

بر پـ ـ ـوستــــــــــِ کشیدهء شَبــــــــــ میکشم

چراغهآی رآبطـ ـ ـ ـه تاریکند

چرآغهای رابطـ ـ ـ ـه تاریکند

کـَسی مـ ـرا به آفتابــــــــــ مُعرفی نخواهد کرد

کـَسی مـ ـرا به میهمانی گنجشکـ ـها نخواهد بُرد

پَروآز را به خاطِر بسپار

پَرنده مُردنی استــــــــــ!


"فُروغ فَــرُّخزآد"


12 / 6 / 1391برچسب:شعر,فروغ,فرخزاد,دلم,گرفته,است,,به قَلمـِ: »смa«

رَقــــ ـ ـ ـ ـص...

6 PM

             

و اکنون ديگر
ديگر چگونه يک نفر به رَقص بر خواهد خاست
و گيسوان کودکيش را
در آبهاي جاري خواهد ريخت
و سيب را که سرانجام چيده است و بوييده است
در زير پا لگد خواهد کرد؟
.

 

.
آن روز هم که دَستهاي تو ويران شد بآد مي آمد
ستاره هاي عزيز
ستاره هاي مقوايي عزيز
وقتي در آسمان، دروغ وزيدن ميگيرد
ديگر چگونه مي شود به سوره هاي رسولان سر شکسته 
پناه آورد؟ 
ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم مي رسيم و آنگاه
خورشيد بر تباهي اجساد ما قضاوت خواهد کرد.
من سردم است
من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد
اي يار اي يگانه ترين يار «آن شراب مگر چند ساله بود؟»

 

 

"فُروغ فرخزآد"

 


10 / 6 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

به آفتآبـــ سَلآمیــ دوباره خواهَم دآد...

2 PM

 


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

 

 به جویبار که در من جاری بود

 

 به ابرها که فکرهای طویلم بودند

 

 به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

 

 از فصل های خشک گذر میکردند

 

 به دسته های کلاغان

 

 که عطر مزرعه های شبانه را

 

 برای من به هدیه می آوردند

 

 به مادرم که در آینه زندگی میکرد

 

 و شکل پیری من بود

 

و به زمین ،

 

که شهوت تکرار من ،

 

 درون ملتهبش را

 

 از تخمه های سبز می انباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد


 می آیم ، می آیم ، می آیم

 

 با گیسویم : ادامه ی بوهای زیر خاک

 

 با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی

 

 با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار

 

 می آیم ، می آیم ، می آیم

 

 و آستانه پر از عشق میشود

 

 و من در آستانه به آنها که دوست میدارند

 

 و دختری که هنوز آنجا ،

 

در آستانه ی پر عشق ایستاده ،

 

 سلامی دوباره خواهم داد...

 

 


"فروغ فرخزاد"

 

 

 

 


زندِگـ ـیــ...

5 PM

 

 


آه ای زندگی منم که هنوز

 

 

با همه پوچی از تو لبریزم

 

 

نه به فکرم که رشته پاره کنم

 

 

نه بر آنم که از تو بگریزم

 

 

.

 

.



إدامه مَطلب

بـ ـ ـاآاد...

2 PM

 

 


در شب کوچک من افسوس

 

 

باد با برگ درختان میعادی دارد

 

 

در شب کوچک من دلهره ویرانی است

 

 

گوش کن

 

 

وزش ظلمت را میشنوی؟

 

 

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

 

 

من به نومیدی خود معتادم

 

 

گوش کن

 

 

وزش ظلمت را میشنوی؟

 

 

در شب اکنون چیزی می گذرد

 

 

ماه سرخست و مشوش

 

 

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

 

 

ابرها همچون انبوه عزاداران

 

 

لحظه باریدن را گویی منتظرند

 

 

لحظه ای

 

 

و پس از آن هیچ.

 

 

پشت این پنجره

 

 

شب دارد می لرزد

 

 

و زمین دارد باز می ماند از چرخش

 

 

پشت این پنجره یک نامعلوم

 

 

نگران من و توست

 

 

ای سراپایت سبز

 

 

دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار

 

 

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

 

 

به نوازش های لب های عاشق من بسپار

 

 

باد ما را با خود خواهد برد

 

 

باد ما را با خود خواهد برد

 

 

"فروغ فرخزاد"

 

 


تو بـ‌ه مـ ـن خَندیدی...

8 PM

 


تو به من خندیدی و نمی دانستی

 

 

 

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

 

 

 

باغبان از پی من تند دوید

 

 

 

سیب را دست تو دید

 

 

 

غضب آلود به من کرد نگاه

 

 

 

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

 

 

 

و تو رفتی و هنوز،

 

 

 

سالهاست که در گوش من آرام آرام

 

 

 

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

 

 

 

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

 

 

 

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

 

"حمید مصدق"

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد 

 


من به تو خندیدم

 

 

چون که می دانستم

 

 

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

 

 

پدرم از پی تو تند دوید

 

 

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

 

 

پدر پیر من است

 

 

من به تو خندیدم

 

 

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

 

 

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

 

 

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

 

 

دل من گفت: برو

 

 

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

 

 

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

 

 

حیرت و بغض تو تکرار کنان

 

 

می دهد آزارم

 

 

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

 

 

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

 

"فروغ فرخزاد"


26 / 1 / 1391برچسب:شعر,اشعار,ناب,حمید,مصدق,فروغ,فرخزاد,تو,به,من,خندیدی,به قَلمـِ: »смa«

چیستی تـ ـو , کیستی تـ ـو....

5 PM

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد 


دیدگان تو در قاب اندوه

 

 

سرد و خاموش

 

 

خفته بودند

 

 

زودتر از تو ناگفته ها را

 

 

با زبان نگه گفته بودم

 

 

 از من و هرچه در من نهان بود

 

 

میرمیدی

 

 

میرهیدی

 

 

یادم آمد که روزی در این راه

 

 

ناشکیبا مرا در پی خویش

 

 

میکشیدی

 

 

میکشیدی

 

 

آخرین بار

 

 

آخرین بار

 

 

آخرین لحظهء تلخ دیدار

 

 

سر به سر پوچ دیدم جهان را

 

 

باد نالید و من گو کردم

 

 

خش خش برگهای خزان را

 

 

 باز خواندی

 

 

باز راندی

 

 

باز بر تخت عاجم نشاندی

 

 

باز در کام موجم کشاندی

 

 

گرچه در پرنیان غمی شوم

 

 

 سالها در دلم زیستی تو

 

 

آه،هرگز ندانستم از عشق

 

 

چیستی تو

 

 

کیستی تو

 

 

 

 

"فروغ فرخزاد"


25 / 1 / 1391برچسب:شعر,فروغ,فرخزاد,چیستی,تو,کیستی,تو,به قَلمـِ: »смa«

بــ ـیش اَز اینهآ...

4 PM

  


بیش از اینها آه آری

 بیش از اینها می توان خامش ماند

می توان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ بر قالی

در خطی موهوم بر دیوار

می توان با پنجه های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران تند می بارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده زیر یک طاقی

گاری فرسوده ای میدان خالی را

با شتابی پر هیاهو ترک میگوید

می توان بر جای باقی ماند 

 در کنار پرده ‚ اما کور ‚ اما کر

می توان فریاد زد 

با صدایی سخت کاذب سخت بیگانه

دوست می دارم

می توان با زیرکی تحقیر کرد

هر معمای شگفتی را

می توان به حل جدولی پرداخت

می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت

پاسخی بیهوده آری پنج یا شش حرف 

 می توان یک عمر زانو زد

با سری افکنده در پای ضریحی سرد

می توان در گور مجهولی خدا را دید

می توان با سکه ای نا چیز ایمان یافت

می توان در حجره های مسجدی پوسید

چون زیارتنامه خوانی پیر

می توان چون صفر در تفریق و در جمع و ضرب

حاصلی پیوسته یکسان داشت

می توان چشم ترا در پیله قهرش

دکمه بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت

می توان چون آب در گودال خود خشکید

می توان زیبایی یک لحظه را با شرم

مثل یک عکس سیاه مضحک فوری

در ته صندوق مخفی کرد

می توان در قاب خالی مانده یک روز

نقش یک محکوم یا مغلوب یا مصلوب را آویخت

می توان با صورتک ها رخنه دیوار را پوشاند

می توان با نقشهایی پوچ تر آمیخت 

می توان همچون عروسک های کوکی بود

با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید

می توان در جعبه ای ماهوت

با تنی انباشته از کاه

سالها در لابلای تور و پولک خفت

می توان با هر فشار هرزه ی دستی

بی سبب فریاد کرد و گفت: 

آه من بسیار خوشبختم

 

" فروغ فرخزاد"

 


23 / 1 / 1391برچسب:فروغ-فرخزاد,بیش,از,اینها,آری,به قَلمـِ: »смa«

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
کسب درآمد پاپ آپ